....
بی شمس رخ علی جهان خاموشیست
شمس و مه و نجم،بی گمان خاموشیست
شدخانه نشین که پی به ابله ببری
زیرا که جواب ابلهان خاموشیست
مهدی زراعتی
بی شمس رخ علی جهان خاموشیست
شمس و مه و نجم،بی گمان خاموشیست
شدخانه نشین که پی به ابله ببری
زیرا که جواب ابلهان خاموشیست
مهدی زراعتی
با حضور شیر حق خیبر سپر انداخته
دست خطی مرتضی بر روی در انداخته
حیدر آمد، حیدر آمد، در میان معرکه
لرزه ای در قلب دشمن این خبر انداخته
با زنان کاری ندارد مرد مردان پس چرا ؟
مادری در قلعه از ترسش پسر انداخته
مطمئناً بر سرش سربند زردی بسته است
چون که تیغ خویش را روی کمر انداخته
هر کجا تا چشم می بیند سری افتاده است
کار عزرائیل را از بال و پر انداخته
علی قدیمی
اینجا دوکوهه است... حتما نامش را شنیده ای,حال هوای قشنگی است شب تاریک و آسمان پر ستاره هوایش به طبع مقربین است به مزاج من و امثال من سازگار نیست. با این وجود همینکه پا بر خاکش گذاشتم دلم آرام گرفت کاش می شد خود این پادگان دست بر قلم می شد ومی نوشت از خاطراتش از دوستانش که نیمه های شب در گوشه گوشه این خاک سر به مناجات گذاشته اند. فقط دوکوهه می داند راز های شهیدان را. . . دلم می خواهد وجب به وجب خاکش را ببوسم والله بوسیدنیست... بگو دوکوهه بگو عقده دلت را واکن قول می دهم راز داری کنم می دانم دلتنگ می شوی دلتگ خیل عظیم عشاق الحسین(ع) آنانی که خاک تو آخرین سجده گاهشان بود. می دانم اگر مجالش را داشتی شب و روز در فراغشان می گریستی . . . از قداست خاک دو کوهه نمی توان گفت یعنی وصفش رادر تعدادی کلمه نمی توان گنجاند و هیچ قلمی قدرت بیان ندارد . . . دلم می خواهد تا صبح بنویسم چون می دانم روزی دلتنگ این زمان و مکان می شوم اما خستگی امان نمی دهد . . .