حضرت رقیه...

چون پرکشد سرت به بلندای نیزه ها

افتد رقیه ات به تمنای نیزه ها

بنما نظر به دخترت از قله سنان

ترسیده است از قد وبالای نیزه ها

با پای پر زآبله هر روز می دود

در کوچه های شهر به دنبال نیزه ها

از بس که زل زده به رخت بر فراز نی

گم می شود هر قدمی بین نیزها

با دست اشک خود زبصر پاک می کند

تا می کنی نظر زبلندای نیزه ها

محمد حسن فائمی

ادامه نوشته

سر شکستن زغم دوست جگر می خواهد...

توبه از جرم وخطا، حال سحر می خواهد

خلوت نيمه ی شب اشك بصر می خواهد

وادی طور همين هيئت هر هفته ی ماست

ديدن نور خدا اهل نظر می خواهد

سختی گردنه ی عشق زمينت نزند

راه پر پيچ وخمش مرد سفر می خواهد

صِرف اين سينه زدن ها به مقامی نرسيم (؟)

محرم راز شدن ديده ی تر می خواهد

عمل زينب كبری به همه ثابت كرد

سر شكستن ز غم دوست جگر می خواهد

سر عباس به نی پند ظريفی دارد

غير خورشيد، سماوات قمر می خواهد

جهت بخشش هر سينه زنی حضرت حق

محشر از مادر سادات نظر می خواهد

 

وحید قاسمی

ادامه نوشته

ایـن چـای روضـه ها کـه مـرا زیر و رو کـند                                      

عطرش ز دور کــار هـــزاران سبـــو کند

زاهد بیا که این می بی غش دو ساله است

دردش تو را بسازد و حالت نکو کند

ای محتسب به مستی ما خرده ای مگیر

کاین می که می رسد همه دفع عدو کند

ساقی بریز چای و بگردان سبوی خویش

چون مرهمی به سینه و بغض گلو کند

گلها و غنچه هاست درین محفل عزیز

خوشبخت آن‌ که غنچه نشکفته بو کند

از قبله‌ گشته‌ نام خدا را بیاورد

یکبار اگر به قبله نادیده رو کند

یارم میان میکده دارد به دست خویش

این چای روضه ها که مرا زیر و رو کند